روزی احمد با تعداد زیادی مجله که تصاویر خواننده ها و رقاصه روی اون بود اومد خونه، مامان گفت: احمد جان اینا چیه آوردی؟ چرا خریدی ؟ احمد رفت طرف باغچه و مجله ها رو آتیش زد و گفت: مامان اینا رو از باجه سر کوچه خریدم تا هم محله ای هام به گناه نیفتن، مامان گفت: پولشو از کجا اوردی؟ گفت: حقوق کار تابستونم رو استفاده کردم ، مامان گفت: مگه نمی خواستی موتور بخری ؟ گفت: هرچی فکر کردم دیدم موتور منو تا سر کوچه می بره ولی این کار تا بهشت. مامان گفت: ولی تو این شهر ک فقط همین یه باجه نیست. احمدگفت: می دونم ولی وقتی مُردم به خدا بگم وُسع من در همین حد بود.
در یکی از دبیرستان ها هنگام برگذاری امتحانات سال ششم دبیرستان به عنوان موضوع انشا: این مطب داده شد که: شجاعت یعنی چه ؟؟؟ ... محصلی در قبال این موضوع فقط نوشته بود: (شجاعت یعنی این) ! و برگه ی خود را سفید تحویل داده بود و رفته بود...! اماااا برگه آن جوان دست به دست دبیران در دبیرستان ها گشته بود و همه به اتفاق و بدون استثنا به او 20 داده بودند... فکر میکنید این دانش آموز کیست؟؟ ... ( دکتـــــــــر علی شریعتی )
دختره تو دانشگاه جلوی یه پسر رو گرفت وگفت: خیلی مغروری ازت خوشم میاد هرچی بهت آمار دادم نگاه نکردی ولی چون خیلی ازت خوشم میاد من اومدم جلو خودم ازت شمارتو بگیرم باهم دوست شیم
پسرگفت شرمنده نمیتوانم من صاحب دارم
دختره که از حسودی داشت میترکید گفت:خوشبحالش که با آدم باوفایی مثل تو دوسته...
پسره گفت:نه خوشبحال من که یه همچین صاحبی دارم
دخترگفت اووووه چه رمانتیک این خوشگل خوشبخت که که این جوری دلتو برده؟
عکسشو داری ببینمش؟
پسر گفت عکسشو ندارم خودم هم ندیدمش اما میدونم خوشگل ترین ادم دنیاست,
دختره شروع کرد به خندیدن مسخره کردن می گفت ندیده عاشقش شدی ؟
نکنه اسمشم نمیدونی ؟
پسر سرشو بالا گرفت گفت آره ندیده عاشقش شدم اما اسمشو میدونم ...
پسر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم!
دختر: توباز گفتی ضعیفه؟ پسر: خب… منزل بگم چطوره؟ دختر: وااااای… از دست تو! پسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟ دختر:اه…اصلاباهات قهرم. پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟ دختر:آشتی… راستی گفتی دلت چی شده بود؟ پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا. دختر: … واقعا که! پسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا… خوبه؟ دختر: لوووس! پسر: ای بابا… ضعیفه! این نوبه اگه قهرکنی دیگه نازکش نداری ها! دختر: بازم گفت این کلمه رو…! پسر: خب تقصرخودته! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت میکنم… هی نقطه ضعف میدی دست من! دختر: من ازدست توچی کارکنم؟ پسر: شکرخدا…! دلم هم پیچ میخوره چون تو تب وتاب ملاقات توبودم… لیلی قرن بیست ویکم من! دختر: چه دل قشنگی داری تو! چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه! پسر: صفای وجودت خانوم! دختر: می دونی! دلم… برای پیاده روی هامون… برای سرک کشیدن تومغازه های کتاب فروشی ورق زدن کتابها… برای بوی کاغذ نو… برای شونه به شونه ات را رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه… آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره! پسر: می دونم… می دونم… دل منم تنگه… برای دیدن آسمون چشمای تو… برای بستنی شاتوتی هایی که باهم میخوردیم… برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم ومن مردش بودم….! دختر: یادته همیشه میگفتی به من میگفتی “خاتون” پسر: آره… آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی! دختر: ولی من که بور بودم! پسر: باشه… فرقی نمی کنه! دختر: آخ چه روزهایی بودن… چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو کرده… وقتی توی دستام گره می خوردن… مجنون من… پسر: … دختر: چت شد چرا چیزی نمیگی؟ پسر: … دختر: نگاه کن ببینم! منو نگاه کن… پسر: … دختر: الهی من بمیرم… چشات چرا نمناکه… فدای توبشم… پسر: خدا… نه… (گریه) دختر: چراگریه میکنی؟ پسر: چرا نکنم… ها؟ دختر: گریه نکن … من دوست ندارم مرد گریه کنه… جلو این همه آدم… بخند دیگه… بخند… زودباش… پسر: وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم؟ کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم… دختر: بخند… و گرنه منم گریه میکنماا پسر: باشه… باشه… تسلیم… گریه نمی کنم… ولی نمی تونم بخندم دختر: آفرین! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خریدی؟ پسر: توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد… ولی امسال برات یه کادو خوب آوردم… دختر: چی…؟ زودباش بگو… آب از لب و لوچه ام آویزون شد … پسر: … دختر: دوباره ساکت شدی؟ پسر: برات… کادو… (هق هق گریه)… برات یه دسته گل گلایل!… یه شیشه گلاب… ویه بغض طولانی آوردم…! تک عروس گورستان! پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…! اینجاکناره خانه ی ابدیت مینشینم و فاتحه میخونم… نه… اشک و فاتحه نه… اشک و فاتحه و دلتنگی امان… خاتون من! توخیلی وقته که… آرام بخواب بای کوچ کرده ی من… دیگر نگران قرصهای نخورده ام… لباس اتو نکشیده ام…. و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش…! نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..۰! بعد از تودیگر مرد نیستم اگر بخندم… اما… تـوآرام بخواب…
وقتی شاگرد اومد، استاد بهش گفت : شما توي قطاري و قطار باسرعت 80كيلو متردرحال حركته داخل كوپه خيلي گرمه تو چيكار ميكني؟ شاگرد گفت : پنجره را بازميكنم .
استاد گفت خوب حالا با بازكردن پنجره برام حساب كن چه مقدار از سرعت قطار كم ميشه. نسبت فشارهواي داخل كوپه با هواي خارج قطار را هم حساب ميكني فردامياري . شاگرده گفت عجب غلطي كرديم,
نفربعدي را صداكرد، شاگرد اومد پایه تخته.
استادگفت تو توي قطاري هستي باسرعت 75كيلو متر درساعت حركت ميكنه داخل كوپه خيلي گرمه تو چكار ميكني ؟
... ... شاگرده گفت پليورمو درميارم !
استاد : دماي داخل كوپه 50درجه سانتي گراده ,
گفت: همه لباسمو در ميارم .
استاد : داخل كوپه دو سه نفر آدم ناجور هست .
گفت : ده تا آدم ناجورم كه باشن , من اون پنجره لعنتي را باز نميكنم.