ردپایت مانده روی برف های حیاط خونه بغلی...کاش نه برفی ببارد و نه بتابد آفتاب...
دعا میکنم ... برای تو ... برای خودم ... برای همه مان ... کسی چ میداند ... شاید خدا دسته جمعی نگاهمان کرد ... دعا میکنم برای دلهایمان ... برای چشم هایمان ... برای گریه ها و خنده هایمان ... دعا میکنم ...
و باز هم آمارِ خریدِ تبلت و گوشیهای صفحه عریض بالا رفت... میدونین چرا؟ . . . . . آفریییین... باز هم هواداران پرسپولیس برای دیدنِ رتبه ی تیمشون توی جدول، باید همش میرفتن صفحه ی بعدی، درحالیکه تبلت، قسمت بزرگی از جدول رو توی یه صفحه نمایش میده و این کار پرسپولیسیا رو راحتتر میکنه D:
فامیل دور : آقای مجری من با زوری که در این خر میبینم افق های روشنی در برابر خودم میبینم . جیگر : من خر نیستتتم ! من خر نیستتتتتم من خر نیستتتتتتتتتتم فامیل دور : ببخشید جسارت کردم ، شما عقابی ، پروانه ای ، من خرم که با تو توی این خونه موندم.
عاشق اونايي هستم که اس ام اس رو مينويسن موقع دعوا و دلخوري ولي ارسال نميکنن، آخه دلشون نمياد عشقشونو ناراحت کنند.. . . . . . . . ولي من هفت هشت بار ميفرستم تا مطمئن شم رسيده (!!)
قدیما میگفتند یارو معتاده یعنی کمرش خمه، پاشنه کفشش خوابیده، لِـــخ لِـــخ راه میره، اوضاع مالیش داغونه، نابووود !! الان علم پیشرفت کرده، یارو گردنش رو تبر نمی زنه؛ اوضاع مالی توووووپ ! سر و شکل اوووووف ! موقعیت اجتماعی آه ! عین قهرمانان المپیک می مونه !
ولی از کنارش که رد میشی تا دو روز کلاً نعشه ای ..........!!!! به قیافه نـــــی !!!! (مهران مدیری)
یه روز یکی از مسئولین محترم میگفت: من میخوام اعتیاد رو ریشه کن کنم! گفتند که شما باید ریشه های اعتیاد رو بخشکونی!! گفت یعنی چیکار کنم؟؟؟ گفتند: یعنی مشکل مسکن رو حل کن ! مشکل بیکاری رو حل کن ! مشکل تورّم رو حل کن ! مشکل ازدواج جوانان رو حل کن ! مشکل تفریحات و سرگرمی مردم رو حل کن ! . . . اون مسئول محترم یه کم فک کرد و گفت : خب حالا بعداً راجبش حرف می زنیم.....خودت چطوری؟؟؟؟؟ چه خبر؟؟؟ خانوم والده خوبن ایشالا؟؟؟ (مهران مدیری)
اعتراف می کنم روز اول که معلممون گفت انشا بنویسم من فکر کردم انشا یعنی هرچی می شنوی بنویس (چیه خنگ ندیدی) بعد رفتم خونه .مادرم هنگام نماز گفت بسم اللله رحمان رحیم نوشتم رفتم پیش پدرم پدرم در تلفون داشت دعوا می کرد و گفت خفه شو نوشتم و به پیش برادر رفتم و برادرم داشت تلوزیون نگاه می کرد و مردی در تلوزیون گفت گودزیلا وارد می شود نوشتم و به پیش خواهرم رفتم که خواهرم گفت تو برو منم میام فردا در مدرسه اتفاق بدی افتاد. معلم من رو صدا کرد و گفت بیا و انشا را بخون من رفتم و گفتم بسم اللله رحمان رحیم معلم گفت چه انشا خوبی من گفتم خفه شو معلم گفت الان به مدیر می گویم بیاید تا مدیر امد من گفتم گودزیلا وارد می شود بچه ها که می خندیدند مدیر اعصبانی شد و به من گفت بیا بریم دفتر من گفتم تو برو منم میام:))) این گونه دیگر معلم به من نگفت تا انشا بنیسم
یه یهوهایی هست که خیلی قشنگه
یهویی بغل کردن یهویی بوسیدن یهویی خندیدن
اما امان از یهویی گوزیدن آدمو نابود میکنه پدربزرگم گفت اگه گوزیدی و دوست دخترت دماغشو گرفت ولش کن، اون زن زندگی نیست، ولی اگه خندید بگیرش. گفتم اگه پا به پام گوزید چی؟ اشک تو چشاش جمع شد، نگاهی به مادربزرگ کرد و گفت:اون زن نیست، فرشته اس